احتناک
5 (2)
سال نشر : 1400
تعداد صفحات : 184
معرفی کوتاه
احتناک داستانی است که تقابل خیر و شر را برای خواننده به تصویر میکِشد.
نبرد میان فرشتگان و شیاطین برای برپایی حکومت نهایی در زمین.
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 96337
10003022
فرشتگان مأموریتی محرمانه دارند تا به واسطهی یک عملیات در زمین، نبرد نهایی آخرالزمان و ظهور منجی را تسریع کنند. نقش اصلی را در این عملیات قرار است یک انسان عادی و گمنام انجام دهد که در باور فرشتهها و جنیان نمیگنجد که وی برای چنین وظیفهی خطیری برگزیده شده باشد. از سوی دیگر، جنیان نیز درصدد تمهیداتی برای برپایی هرچه سریعتر حکومت شیطان بر کل جهان هستند. آنها از طریق گماشتههای زمینی خود توانستهاند عمده سرزمینهای جهان را تحت سیطرهی خود دربیاورند جز یک سرزمین که نامش سلماف است و پیش از این در تصرف جنیان بوده اما با دخالت فرشتگان از چنگ آنها بیرون رفته و اینک حکومتی آسمانی در آن تشکیل شده است. اینک جنیان از طریق مهرههای درونی و بیرونی خود با حملات و نقشههایی گوناگون به آنجا حمله میکنند و هربار زخمی بر آن میزنند. فرشتگان نیز هربار با مهرههای زمینی خود مقابل جنیان میایستند. ضمن آنکه فرشتگان در مأموریت محرمانهی خویش نیز از عالَم بالا دستور دارند که به پرورش و تربیت آن انسان عادی و حفظ او از دستبرد شیاطین بپردازند تا روز موعود. داستان این نبردها تا آنجا پیش میرود که جنیان اقدام به تشکیل گروهی خونریز در زمین میکنند که سلماف را محاصره میکنند. انسانی که مهرهی اصلی عملیات فرشتگان است همراه سپاه مخصوص سرزمین سلماف، عازم نبرد با گروه خونریز میشود. و …
… جمیله کاغذ را دست مردِ تنکریش داد، عشوهای کرد و با لبخندی حکاکیشده بر لب، خیره در چشمان مرد ماند. مرد که دهان خویش را نیز به یاری نگاه فراخوانده بود، با این که نمیتوانست از رخسار آتشین دخترک دل بکَند، ناگزیر چشم از او برگرفت، کاغذ را گشود و خواند. پس از خواندن فرمان، دستش را به نشانۀ اطاعت روی چشم گذاشت. سپس با لبخندی بر لب، دست راستش را سوی جمیله برد و با اضطرابی هویدا در چشمانش، دست او را گرفت. جمیله با صدای بلند خندید. بادی تند، لولای پنجره را به شدت حرکت داد و دو لنگۀ آن را بر هم کوبید. مردِ تنکریش برخاست پنجره را بست، پرده را کشید و کورسوی نگاه خورشید به خانهاش را پوشاند. سوفیل که کنار پنجره بود، لوحش را گشود، نامی را خط زد و با قطره اشکی در چشم، سوی عرش پَر گشود.
… جمیله کاغذ را دست مردِ تنکریش داد، عشوهای کرد و با لبخندی حکاکیشده بر لب، خیره در چشمان مرد ماند. مرد که دهان خویش را نیز به یاری نگاه فراخوانده بود، با این که نمیتوانست از رخسار آتشین دخترک دل بکَند، ناگزیر چشم از او برگرفت، کاغذ را گشود و خواند. پس از خواندن فرمان، دستش را به نشانۀ اطاعت روی چشم گذاشت. سپس با لبخندی بر لب، دست راستش را سوی جمیله برد و با اضطرابی هویدا در چشمانش، دست او را گرفت. جمیله با صدای بلند خندید. بادی تند، لولای پنجره را به شدت حرکت داد و دو لنگۀ آن را بر هم کوبید. مردِ تنکریش برخاست پنجره را بست، پرده را کشید و کورسوی نگاه خورشید به خانهاش را پوشاند. سوفیل که کنار پنجره بود، لوحش را گشود، نامی را خط زد و با قطره اشکی در چشم، سوی عرش پَر گشود.
-
زبان کتابفارسی
-
شابک978-600-441-367-1
-
سال نشر1400
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1400
-
شمارگان2000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات184
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن187
-
تاریخ ثبت اطلاعاتیکشنبه 19 دی 1400
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتپنجشنبه 23 دی 1400
-
شناسه96337
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط